بسم الله
هفت خوان عاشقی
1-سیاه و سفید
همه جا برف-همه به رنگ سفید ،هرجا نگاه می کنی سفیدی و پاکی است.خداوند با بارش رحمت بی واسعه خویش دراین ماه محرم مارادویادآوری نموده:یکی اینکه بانگاه به نعمت بارش فراوان برف و باران به یاد تشنگی ابا عبدالله الحسین و اهلبیت و یاران باوفایش بیافتیم که درصحرای سوزان نینوا با لب تشنه به دیدار یارشتافتند . و دوم اینکه قدر این نعمت الهی رابدانیم و مثل برف پاک باشیم و پاک زندگی کنیم و سیاهی لباسهای عزایمان درسوگ شهدای کربلا نموداری دردل این سفیدی برف باشه که من و تو باید نمونه باشیم نمونه نجابت،نمونه وقار و شجاعت،نمونه ایثار و علمداری ،نمونه امربه معروف ونهی ازمنکر و نمونه عزت و افتخارحسینی.
2-کودکی من و دخترسه ساله امام حسین(ع)
کوچک که بودم تقریباً 3ساله، خوب یادمه دستان کوچکم در دست مادرم بود و به همراهش به منزلی که حیاط بسیاربزرگی داشت قدم گذاشتم.دورتادور حیاط پارچه های مشکی بود و وسط حیاط باغچه ای زیبا قرارداشت که کنارآن تختی گذاشته بودند و مادربزرگ خانه بر روی آن نشسته بود و کنارش سماور و سینی های بزرگ مملو ازاستکانهای کمرباریک چای خوشرنگ بود و زنهایی را می دیدم که مرتب سینی های چای را می بردند و خالی برمی گرداندند آنهم باچه مهارتی! حیاط مملو ازجمعیت بود و خانمی باوقار و محجبه درمیان جمع روضه می خواند.خوب یادمه روضه رقیه دخترسه ساله امام حسین (ع) راچه سوزناک می خواند و من هنوز هم طنین دل انگیز و سرشارازغمش درگوشم زمزمه می کند. آنروزهمراه با دختر سه ساله امام حسین اشک ریختم.سه سالگی من با سه سالگی رقیه بنت الحسین (ع) گره خورد. و من برای اولین بار عاشورائی شدم!
3-روضه
چندسال گذشت ومن بزرگ ترشدم. تقریباً 14 ساله بودم وباز هم محرم آمد و من همراه مادرم به حسینیه رفتیم.حالا دیگر فقط نگاه نمی کردم یا ادای سینه زنان را دراورم.بلکه به کمک دیگر خانمهای مجلس می شتافتم و سینی های چای راجابه جامی کردم.بعد هم کنار مادرم می نشستم و همنوا با روضه خوان مجلس که روضه شهادت حضرت قاسم نوداماد را می خواند سینه می زدم و اشک می ریختم.حسینیه سیدالشهداء حسینیه دل من هم بود.14 سالگی من با روضه حضرت قاسم که اوهم در روز عاشورا 14 سال بیش نداشت ، تکمیل شد.
4-تعزیه
18ساله شدم .همراه خانواده ام برای دهه اول محرم به زادگاه مادرم سفر نمودیم.پدربزرگ هرسال تاسوعا و عاشورا شبیه خوان امام حسین علیه السلام می شد.
ظهر عاشورابود.میدان مرکزی مملوازجمعیت شد و من به همراه مادرم درمیان مردم مشغول عزاداری و تماشای تعزیه بودیم.دائی ام در نقش علی اکبر بود و پدربزرگم در نقش امام حسین (ع).علی اکبر پس از دیدن صحنه دلخراش شهادت علی اصغرکوچک ترین سربازکربلا تاب ماندن نیاورد و با اذن گرفتن ازامام حسین (ع) به میدان نبرد رفت و پس از رجزخوانی زیبا وشجاعتی بی نظیر رزم نمود و شهید شد.لحظه در آغوش کشیدن علی اکبر شهید توسط امام حسین لحظه بی تابی دل من و اشکها و ناله های دلهای اطرافیانم بود.چه وداع غم انگیزی بود وداع امام با فرزند رشیدش شبیه ترین فرد به رسول خدا علی اکبر 18 ساله بود. وچه صحنه سوزناکی بود شهادت علی ودلتنگی وگریه امام حسین بر بالین فرزند رعنایش.وقتی که خواند:
جوانان بنی هاشم بیائید علی رابردر خیمه رسانید.با دیدن صحنه بردن علی اکبر شهید توسط امام وجوانان بنی هاشم به سمت خیمه گاه
دیگر تاب و تحمل کم شدو من و مردم گریه هایمان بلندترشد و بیقرارمولاشدیم.
18 سالگی من باشهادت علی اکبر حسین (ع) نقش پذیرفت.
5-سقاخانه
20 ساله شدم.بازهم محرم ازراه رسید .همه جا پرچم بود و بیرقهای سیاه .همیشه می شنیدم علمدارکربلا عموی طفلان نینوا برای رساندن آب به خیمه ها وتشنه گان رنج فراوان کشید و با ازدست دادن اعضای بدنش شهید شد.وحتی دراشعارحماسی نیز به سقای دشت کربلا خطاب می شد.در20 سالگی ام برای چندمین بار به مشهد رفتیم.هربار به حرم می رفتم اولین چیزی که توی صحن بیرونی توجهم راجلب می نمود سقاخونه بود با کاسه های طلایی رنگی که درون آن بود.اما اینبار به طوراتفاقی درمحله ای قدم گذاشتم که برای اولین بار چشمم به سقاخانه ای زیبا اما قدیمی افتاد.کنارش شمع روشن بود وبر سردر آن نوشته بود:به یاد سقای دشت کربلا حضرت ابا الفضل العباس (ع) جرعه آبی بنوش و برای تشنگی لب حسین(ع) سلام بده!
جرعه آبی خنک وگوارا به یاد ابا الفضل (ع) و امام حسین (ع) و همه شهدای نینوانوشیدم .وبه قدر 20 سالگی ام 20 بار دلم کنار سقاخونه شد نهرعلقمه و شد حرم دلدار!
فدای لبان تشنه ات یا ابوفاضل !.
6-خیمه
بازهم محرم ازراه رسید.بازهم دل من روانه شد به سوی نینوای حسین(ع).
حالا دیگربزرگترشده ام.نه بچه هستم ونه نوجوان.جوانی هستم با هزاران سوداو آرزو درسر.اما وقتی قدم به خیمه می گذارم باشنیدن روضه ها ی جدیدتروکاملترمداحان در سوگ امام ووصف جوانان رشید کربلا آرزوهایم رافراموش می کنم و تنها آرزویم رسیدن به کربلا وظهور مولایم مهدی (عج) است تابیاید وانتقام خون جدش حسین را از دشمنان اسلام بگیرد.بیرون ازخیمه صدای زنجیر زنی و طبل ونی و نوای عزابه گوش می رسد.ودرون خیمه روضه شهادت امام حسین (ع) چه سوزناک ترازهمیشه خوانده می شود.
اینبار درخیمه گاه دلم شش گوشه می شود!
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین(ع)
7-زینب (س) پیام آور دشت کربلا
اکنون من ماندم و پیام های ناگفته عاشورا وحدیث مکرر راه عشق!
من ماندم ورسالت زینب پیام آور دشت کربلا، بانوی مقاومت و ایثارو نمونه شجاعت و بردباری!
آه بانوی من درکربلا برتو چه گذشت!کاش آنروز کنارت بودم و تسکین آلام و دردها و رنج و مصیبتتت بودم که برتو و دیگر یادگاران امام در نینوا وارد شد.
اکنون من ماندم و این رسالت بانوی بی قرینه کربلا ، زینب عقیله بنی هاشم، اسطوره صبر ومقاومت و سمبل وفاداری و شجاعت
من باید باحجابم ، باوقارم، با نجابتم،با وفا و ایثار و گذشتم، با خطابه آتشینم، با نمازو رازونیازم، با اخلاق و ایمان و رفتارم و با قلمم زینبی باشم و زینب گونه رفتار و زندگی کنم.تا به درستی پیام آزادگی رابه گوش جهانیان برسانم.
الگوی من و همه دختران و بانوان میهنم و جهان اسلام حضرت زینب و مادربزرگوارش حضرت فاطمه (س) است.
پس زینبی می مانم و راه زینب (س) را ادامه می دهم!
سر نی درنینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا درکربلا می ماند اگر زینب نبود
اللهم عجل لولیک الفرج